مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

مي خورمتاااا

مهساسادات: تو يه شب سرد زمستون مامايم داشت لباسام رو عوض مي كرد كه يهو هوس كرد ازم با لباس تابستوني عكس بندازه منم واسه اينكه بترسونمش گفتم مي خورمتااا .تو همون لحظه مامايم عكسم رو گرفت . فكر كنم ترسيده بود چون  تندتند  لباسام رو تنم كرد و همش مي گفت واي واي ، واي واي   يكشنبه 90/10/4  چهار ماه و 22 روز اينم بقيه عكساي اون شب ...
10 ارديبهشت 1391

روسري گل من گلي

مامايم : اين اولين عكسيه كه با دوربين جديدمون از مهساسادات انداختيم . البته اين عكس رو واسه امتحان دوربين انداختيم اما من خيلي دوستش دارم. يكشنبه 90/10/11 چهار ماه و 29 روز ...
10 ارديبهشت 1391

الاغ خوب و نازنين- جشن پنج ماهگي

  جشن پنج ماهگي   تو جشن 5 ماهگي مهساسادات بابايم باز هم غافلگيرمون كرد و واسه مهساسادات كيك و شمع موزیکال گرفت . خيلي جالب بود . وقتي روشنش كرديم فشفشش روشن شدو  گلبرگ هاش باز شد و شروع به چرخيدن كرد و موزيك مي زد . مهساسادات خوشحال و متعجب فقط به شمع نگاه مي كرد .       مهساسادات: دلم مي خواست سوار الاغه بشم . در گوشش باهاش حرف زدم تا باهام دوست بشه ولي فايده نداشت كه نداشت     داشت فرار مي كرد ،منم عبصاني شدم و خواستم ادبش كنم و شالاپ زدم تو گوشش نمي دونم چرا عروسكام همش از دستم فرار...
10 ارديبهشت 1391

انگشت گم شده

مامايم: يه شب كه واسه خريد كردن  مهساسادات رو تنها پيش بابايم گذاشته بودم و رفته بودم وقتي برگشتم بابايم چند تا عكس قشنگ از مهسا گرفته بود . ب چم انگشتش رو مكيده بود و خوابش برده بود. مهساسادات هميشه دنبال يه راه حل واسه حل مشكلاتش هست خيلي قشنگه نه؟ سه شنبه  90/10/13 پنج ماه و 1 روز يه عكس ديگه هم هست   ...
10 ارديبهشت 1391

اربعين امام حسين (ع)

  السلام عليك يا اباعبدلله روز اربعين رفتيم انديشه خونه عمه مريم جون تا آش نذري بپزيم همه اومده بودن . ولي از اونجايي كه خيلي هوا سرد بود ، مامايم فقط واسه چند دقيقه منو برد تو پاركينگ ساختمون و چند تا عكس ازم گرفت و طبق معمول بدون اينكه حتي يه قاشق بهم آش بده برمگردوند تو خونه!!! انگار مامايم و بابايم نذر كردن به من غذاي نذري ندن   دو تا عكس ديگه هم هست اگه حال داشتي ببين شنبه 90/10/24  پنج ماه و 12 روز     ...
10 ارديبهشت 1391