مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

مامان عزیزم تولدت مبارک

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟   روز چهارم عید روز مهمی بود چون از یه طرف همه عمه ها و عموها و مامان بزرگ ا ومد ه بودن عید دیدنی خونمون و از طرف دیگه تولد مامایم بود مامان جون تولدت مبارک بابایم بعد از ظهر رفت و برای تولد مامایم دوتا کیک گرفت و طبق معمول همه نوش جان کردن جز من!!!     ا   دست بابایم درد نکنه   روز پنجم ا ینم یه عکس از زهرا جون و آقا ایلیا در اتاق من انگار ایلیا دلش نمی خواست بره خونشون برای همین شب خونه ما موندن و   فرداش همگی با ماشین ما رفتیم خونه عمه مریم  جون عید دیدنی &nbs...
24 دی 1391

خونه ی مامانی عزیزم

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟   روز دوم عید ما تهران بودیم و با ماشین بابایم   رفتیم دنبال دانیال اینا و با هم رفتیم کرج خونه مامانی عزیزم اینم یه عکس از من داخل ماشینه    دایی مجتبی و خاله ملیحه جون هم اومده بودن منم تو بغل مبینا دختردایی نازنينم چند تا عکس انداختم   در ادامه مطالب مطالب مهمی هست لطفا بخونند! چهارشنبه ۹۱/۱/۲     هفت ماه و ۲۰ روز   اینم سفره هفت سین مامانیه    بعد از خونه مامانی برگشتیم تهران و رفتیم خونه مامانی مامایم ! اونجا همه بودن اینم یه عکس دسته جمعی بچه...
24 دی 1391

سلام بهار منم مهسا

  یا مقلب القلوب و الابصار ...   نوروزتان پیروز عیدت مبارک باشه نازنینم . الهی صد تا از این لحظه های قشنگ رو ببینی الهی هر سالت بهتر و پر برکت تر از پارسالت باشه الهی هیچ عیدی افسوس سالی که گذشت رو نخوری الهی همیشه شاد باشی و بخندی و مهربون باشی  الهی الهی الهی... اینم عکس لحظه تحویل سال سه شنبه  1391/1/1  هفت ماه و 18 روز   اینم سفره هفت سین سال ١٣٩١ به افتخار مهساسادات که با قوطی های شیرخشک درست شده   اون خرگوشه هم عیدی مهساساداته از طرف مامایم و بابایم هم باهاش نقدی حس...
24 دی 1391

بوي بهار

  واسه خرید لباس عید مهساسادات وسواس خاصی داشتیم آخه این اولین بهار مهساسادات بود ، دلمون می خواست بهترین ها رو بپوشه   اینم تیپ اسپرت مهسا در عید نوروز         اینم عکسای پرو لباساشه   شنبه ١٣/ ١٢ ٩٠  هفت ماه و یک روز ...
24 دی 1391

بوي عيدييييييييي

اولين عيدي مهساسادات مهسا سادات اولین عیدی عمرش رو از مامان بزرگش گرفت ، کدوم مامان بزرگ ؟ خوب معلومه مامان بابا دستشون درد نکنه . نه یکی نه دو تا نه سه تا پس چند تا ؟   سه شنبه 90/12/16  هفت ماه و 4 روز ...
6 تير 1391

فرشته كوچولو

  چند روزيه كه مهسا وقتي از سينه خيز رفتن خسته ميشه دستش رو مي ذاره زير لپش و  استراحت مي كنه     يه وقتايي هم  دنبال بهونه مي گرده و  با حالت ملتمسانه اي نق مي زنه و الكي گريه مي كنه تا دلمون رو بسوزونه خلاصه اينكه مهساسادات علاوه بر اينكه شاد و خندونه  با سياست هم هست جمعه 90/12/12  هفت ماه تمام                                           چند تا ژس...
11 ارديبهشت 1391

جشن هفت ماهگي

  اینم کیک و شمع و کلاه و مهسا در جشن هفت ماهگی     بابا جون دستام رو گرفتی تا به کیک دست نزنم ؟ هنوز نمی تونم کیک بخورم حالا که  هفت ماهم تموم شده   اینم من و یکی از عروسکام  که هنوز براش اسم انتخاب نکردم . به نظرتون اسمش چی باشه؟ جمعه 90/12/12  هفت ماه تمام ادامه عكس ها...   دست بابایم درد نکنه که با این همه مشغله کاری ماهگردم رو یادش نرفت و  بازم واسم کیک گرفت     ...
11 ارديبهشت 1391

الوووو 1

  وقتی تلفن رو در گوش مهساسادات می ذاریم فقط می خنده و گوش میده    الان هم مامانیش داره باهاش حرف می زنه و اون به حرفاش گوش می کنه   انگار مامانیش بهش قول یه چیزایی رو  داده این از قیافه رضایتمندش معلومه مگه نه؟     اینم یه عکس با لبخند ملیح از مهسا دوشنبه  90/12/1  شش ماه و 19 روز ادامه عكس ها...   ...
10 ارديبهشت 1391

جونم فدات علي اصغر

اولين جمعه ماه محرم روز گراميداشت حضرت علي اصغر ، با بابايم و مامايم و دانيال و خاله مهديه رفتيم مصلي تهران . مامايم برايم با پارچه اي كه از كربلا برام رسيده بود لباس و روسري دوخته بود. البته درسته كه آخر مراسم رسيديم اما نذر و نيتي بود كه بايد ادا مي شد.   ازه سربند يازهرام رو هم مامان بزرگم از كربلا برام آورده بود خلاصه اون روز كربلايي كربلايي بودم . فقط لباي تشنه علي اصغر رو كم داشتم و خيلي چيزاي ديگه ... جمعه 90/9/11  سه ماه و 29 روز  ...
10 ارديبهشت 1391