مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

سلام به فرشته هاي ناز، ني ني هاي گل پياز، ماماناوباباهاي چاره ساز

 

  براي دخمل  ماهمون، مهسا سادات نازدونه ، دخملك نمونه،

  توت فرنگي گلخونه ، عزيز دردونه ،  يكي يكدونه كه ماه آسمونه به يادگار بمونه

 


 مهسا سادات نازنين ما، چشمان قشنگش رو رو به آفتاب صبح چهارشنبه

12 مرداد1390 شمسي و 2 رمضان 1432 قمري و 3 آگوست 2011 ميلادي

دربيمارستان بهمن تهران باز كرد و صورت همچون ماهش رو روشني زندگي خلوتمون كرد.

 

از توجه و لطف تمامي بازديدكنندگان از اين وبلاگ در گذشته و حال و آينده متشكريم.

                                                                                                          مامايم و بابايمچشمک

ماه آسمون ما يك ساله شد

  ...و حالا يك سال پر از شادي و نشاط ، پر از نعمت و بركت ،   پر از لطف و عنايت پروردگار ،   در كنار مهساي عزيزمان بر ما گذشت و مهساسادات يكساله شد      مهسا سادات ماه آسمون ما     انگار همين ديروز بود كه براي اولين بار صداي گريت كه به من جون دوباره بخشيد رو شنيدم ، صورت ماهت رو ديدم و لبهاي سرخت رو بوسيدم و  از شوق گريه كردم. انگار همين ديروز بود كه براي اولين بار تو رو تو بغلم گرفتم و گرمي دست...
14 اسفند 1391

كوچولوي باهوش من

  امروز يه روز قشنگ بهاري ، مثل مهساساداته مهساسادات روي ماشين بابايم نشسته و دم در خونه مامان بزرگ منتظره تا همه بيان و بريم خونه جديد مامان بزرگ رو  كه تازه خريده ببينيم   جالب بود ، انگار مهساسادات باهوش ما متوجه انعكاس صدا تو خونه خالي شده بود و مرتب صداهاي عجيب از خودش درمي آورد مهساسادات در ده ماه و يك هفتگي براي اولين بار دستش رو به زمين گرفت و بلند شد جمعه 19/ 3/ 91   ده ماه و 7روز   ...
5 بهمن 1391

اولين مسافرت با مترو

    مهساسادات : تو يه روز گرم تابستون من به همراه مامايم و خاله مهديه و دانيال  مي خواستيم بريم كرج خونه ماماني اما اينبار با ماشين بابايم نرفتيم سوار يه ماشيني شديم كه خيلي خيلي بزرگ و طولاني بود مامايم مي گفت " واي مهساسادات تو اولين باريه كه سوار مترو مي شي عزيزم "   مهساسادات : واي يعني مجبورم تا كرج رو پاي دانيال بشينم؟ نه! دانيال : واي خداي من يعني مهساسادات مي خواد تا كرج روي پاي من بشينه؟ يكشنبه 18/ 4/ 91  يازده ماه و 6 روز ...
5 بهمن 1391

جشن يازده ماهگي

  دختر قشنگم، یازده ماهگیت مبارک باشه عزيزم   واي كه چقدر اين عكست رو دوست دارم با اينكه فقط يازده ماهته خيلي قشنگ واسه عكس انداختن ژست مي گيري فداي چشاي قشنگت كه مهربوني و شادي ،توشون موج مي زنه   راستي اين لباس مهساسادات رو خودم دوختم قشنگه؟   فدات شم كه هميشه مي دوني مامان ازت چي مي خواد مامان مي خواد هميشه تو همه عكسات شاد باشي و بخندي   خواباي خوش ببيني دختر مهربون من دوشنبه 12/ 4/ 91  يازده ماه تمام ...
28 دی 1391

مهساسادات و سيد ايليا

  ا مروز روز ماهگرد 5 ماهگي سيد ايلياست و مهساسادات چند تا عكس با ايليا انداخته البته مهساسادات مي تونست بايسته و حتي يك قدم راه بره  اما واسه اينكه ايليا كوچيك بود مثل اون روي زمين دراز كشيده جمعه 26/ 3/ 91  ده ماه و 14 روز ...
26 دی 1391