مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

جشن نه ماهگي مهساسادات

  جشن نه ماهگي مهساسادات در شهربازي قزوين   حالا ديگه هوا خوب شده و مهساسادات مي تونه پارك رفتن رو تجربه كنه من و بابايم هم براي اولين بار تو روزي كه مهساسادات نه ماهش تموم مي شد ، برديمش شهر بازي البته فكر مي كرديم مهساسادات نتونه وسايل بازي رو سوار بشه اما نه تنها از سوار شدن استقبال كرد بلكه اصلا نمي ترسيد و خيلي هم دوست داشت     وقتي ماشين شروع به حركت مي كرد بدون اينكه بترسه بلند مي شد و مي ايستاد سه شنبه 12/ 2/ 91  نه ماه تمام     ...
25 دی 1391

چقدر ترشه!

  مهساسادات ميوه هاي فصل بهار رو خيلي دوست داشت   ب ا اينكه من و بابايم گوجه سبز رو نشونش نمي داديم اما با اين حال مهساسادات عاشق ميوه هاي ترش به خصوص گوجه سبز بود   اينم يه عكس بدون شرح يكشنبه 10/ 2/ 91  هشت ماه و 28 روز ...
25 دی 1391

اولين جشن عروسي

  در يك شب زيباي بهاري مهساسادات ما براي اولين بار به جشن عروسي دعوت شد و اون جشن عروسي برادرشوهر خاله مليحه بود چون اولين باري بود كه به جايي به اون شلوغي مي رفت ، متعجب و نگران بود دانيال : يعني اين شيريني رو بخورم يا بدمش به مهساسادات ؟ ادامه ماجرا در ادامه مطالب.. جمعه ۸/ ۲/ ۹۱  هشت ماه و ۲۶ روز   دانيال : نه مهساسادات شيريني رو به تو نمي دم   مهساسادات: مامان دانيال بهم شيريني نميده دانيال : معذرت مي خوام مهساسادات گريه نكن   ...
25 دی 1391

هديه عمه مهديه

    يه روز قشنگ بهاري كه خونه مامان بزرگ بوديم و عمه مهديه تازه از كاشان اومده بود  عمه مهديه جون مهساسادات رو غافلگير كرد اونم با يه دست لباس مهموني قشنگ كه از كاشان براش خريده بود و اين هم همون عكس معروف مهساساداته كه همه ديدنش   مهساسادات هم همون موقع لباس رو پوشيد و چند تا عكس انداخت ب ه خاطر اينكه عكسش قشنگ تر بشه خودش دستش رو به ديوار گرفته و وايستاده و اين اولين باري بود كه به تنهايي مي ايستاد   عمه مهربونم دستت درد نكنه خجالتم دادي سه شنبه ۵/ ۲/ ۹۱  هشت ماه و ۲۳ روز ...
25 دی 1391

غنچه باغ زندگيمون

  يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش     مهساسادات تو اين عكسا مثه غنچه گلي كه تازه باز شده قشنگ و شاده نه؟ فداي اون حيا و خجالتت عزيزم  چند تا عكس ديگه  در ادامه مطالب... شنبه ۲/ ۲/ ۹۱  هشت ماه و ۲۰ روز   ...
25 دی 1391

چقدر قشنگ شدي فرشته من

  اين اولين عكساي مهساسادات با چادرشه كه مامانيش براش دوخته دخترم ديگه بزرگ شده عزيز دلم چقدر قشنگ رو گرفتي مثه حاج خانماي مهربون شدي   قربون خنده قشنگ و دندوناي كوچولوت ، ماماني مثل فرشته ها شدي نازنينم شنبه ۱۹/ ۱/ ۹۱  هشت ماه و ۷ روز       انگار مهساسادات يه كم تحت تأثير قرار گرفته و روضه نخونده گريه مي كنه ...
25 دی 1391