يه روز قشنگ بهاري كه خونه مامان بزرگ بوديم و عمه مهديه تازه از كاشان اومده بود عمه مهديه جون مهساسادات رو غافلگير كرد اونم با يه دست لباس مهموني قشنگ كه از كاشان براش خريده بود و اين هم همون عكس معروف مهساساداته كه همه ديدنش مهساسادات هم همون موقع لباس رو پوشيد و چند تا عكس انداخت ب ه خاطر اينكه عكسش قشنگ تر بشه خودش دستش رو به ديوار گرفته و وايستاده و اين اولين باري بود كه به تنهايي مي ايستاد عمه مهربونم دستت درد نكنه خجالتم دادي سه شنبه ۵/ ۲/ ۹۱ هشت ماه و ۲۳ روز ...