مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

اولين تاسوعاي مهساسادات

  السلام عليك يا ابالفضل العباس   دو روزه كه چهار ماه مهساسادات تموم شده . اين ماه براي مهساسادات جشن ماهگرد نگرفتيم چون ماه محرم بود . روز تاسوعا با بابايم و مامايم تهران بوديم اما فقط عمه مرضيه و عمه مهديه و نرگس جون اونجا بودن . همه رفته بودن اصفهان .       صبح روز تاسوعا بابايم و مامايم منو با كالسكه بردن خيابون ستارخان و من مثل هميشه آروم و ساكت فقط اطرافم رو نگاه مي كردم و مامايم و بابايم بازهم ازم راضي بودن. تو راه برگشت هم بابايم و مامايم توي صف وايستادن تا غذاي نذري بگيرن. باز هم يادشون رفت كه منو سهيم كنن. انگار نه انگار كه منم توي صف وايستاده بودم... &nbs...
10 ارديبهشت 1391

وحشت

عكس گرفتن از مهساسادات همراه با فلش يكي از تفريحات من و بابايم بود . البته مهسا سادات نمي ترسيد فقط تعجب مي كرد و لحظه روشن شدن فلاش دوربين ژست وحشت مي گرفت. شنبه  90/9/12  چهار ماه تمام ...
10 ارديبهشت 1391

اولين عاشوراي مهساسادات- در آغوش شير

  السلام عليك يا اباعبدلله   صبح روز عاشورا وقتي همه خواب بودن مامايم و عمه مرضيه و نرگس جون رفتن حليم نذري گرفتن. باز هم من حتي يه قاشق كوچيك هم از اون حليم سهمي نداشتم شايد به خاطر اين بود كه باهاشون نرفته بودم.   طرفاي ظهر بود كه همگي سوار ماشين شديم و رفتيم بيمارستان شماره 2 محله قديمي بابايم.باز من سوار كالسكه و بقيه پياده . گاهي مي خوابيدم و گاهي بيدار مي شدم . اما اصلا صداي طبل و دهل هاي اطرافم منو بيدار نمي كرد. خلاصه اينكه باز هم با آرامشم ،خودمو تو دل مامايم و بابايم بيشتر جاكردم.     يه هو نمي دونم چي شد كه خودمو تو بغل يه شير ديدم. سعي كردم خونسردي خودمو حفظ كنم و گريه ...
10 ارديبهشت 1391

پنجره

اون شبي كه اين عكس ها رو از مهساسادات گرفتيم داشت سريال " پنجره " رو مي داد. اون موقع هنوز پيمان بيچاره نمرده بود . عجب سريال...     يكشنبه 90/9/27  چهار ماه و نيم ...
10 ارديبهشت 1391

مي خورمتاااا

مهساسادات: تو يه شب سرد زمستون مامايم داشت لباسام رو عوض مي كرد كه يهو هوس كرد ازم با لباس تابستوني عكس بندازه منم واسه اينكه بترسونمش گفتم مي خورمتااا .تو همون لحظه مامايم عكسم رو گرفت . فكر كنم ترسيده بود چون  تندتند  لباسام رو تنم كرد و همش مي گفت واي واي ، واي واي   يكشنبه 90/10/4  چهار ماه و 22 روز اينم بقيه عكساي اون شب ...
10 ارديبهشت 1391

روسري گل من گلي

مامايم : اين اولين عكسيه كه با دوربين جديدمون از مهساسادات انداختيم . البته اين عكس رو واسه امتحان دوربين انداختيم اما من خيلي دوستش دارم. يكشنبه 90/10/11 چهار ماه و 29 روز ...
10 ارديبهشت 1391

الاغ خوب و نازنين- جشن پنج ماهگي

  جشن پنج ماهگي   تو جشن 5 ماهگي مهساسادات بابايم باز هم غافلگيرمون كرد و واسه مهساسادات كيك و شمع موزیکال گرفت . خيلي جالب بود . وقتي روشنش كرديم فشفشش روشن شدو  گلبرگ هاش باز شد و شروع به چرخيدن كرد و موزيك مي زد . مهساسادات خوشحال و متعجب فقط به شمع نگاه مي كرد .       مهساسادات: دلم مي خواست سوار الاغه بشم . در گوشش باهاش حرف زدم تا باهام دوست بشه ولي فايده نداشت كه نداشت     داشت فرار مي كرد ،منم عبصاني شدم و خواستم ادبش كنم و شالاپ زدم تو گوشش نمي دونم چرا عروسكام همش از دستم فرار...
10 ارديبهشت 1391
1