مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

تولد سارا جان

باز هم براي عمه جونم : پريشب با مامايم و بابايم رفته بوديم تولد سارا (دخترعموم) اون 6 سالش تموم شد . خوش به حالش ديگه بزرگ شده . خودش شمعش رو فوت كرد . منم باهاش عكس انداختم...       اينم كيك و شمع سارا    واي چقدر هم پز ميده يكشنبه 90/11/16  شش ماه و 4 روز ...
10 ارديبهشت 1391

اولين عاشوراي مهساسادات- در آغوش شير

  السلام عليك يا اباعبدلله   صبح روز عاشورا وقتي همه خواب بودن مامايم و عمه مرضيه و نرگس جون رفتن حليم نذري گرفتن. باز هم من حتي يه قاشق كوچيك هم از اون حليم سهمي نداشتم شايد به خاطر اين بود كه باهاشون نرفته بودم.   طرفاي ظهر بود كه همگي سوار ماشين شديم و رفتيم بيمارستان شماره 2 محله قديمي بابايم.باز من سوار كالسكه و بقيه پياده . گاهي مي خوابيدم و گاهي بيدار مي شدم . اما اصلا صداي طبل و دهل هاي اطرافم منو بيدار نمي كرد. خلاصه اينكه باز هم با آرامشم ،خودمو تو دل مامايم و بابايم بيشتر جاكردم.     يه هو نمي دونم چي شد كه خودمو تو بغل يه شير ديدم. سعي كردم خونسردي خودمو حفظ كنم و گريه ...
10 ارديبهشت 1391

پنجره

اون شبي كه اين عكس ها رو از مهساسادات گرفتيم داشت سريال " پنجره " رو مي داد. اون موقع هنوز پيمان بيچاره نمرده بود . عجب سريال...     يكشنبه 90/9/27  چهار ماه و نيم ...
10 ارديبهشت 1391

مهسا و يلدا !!!

  اولين شب يلداي مهساسادات     اينم عكساي مهسا و يلدا البته "يلدا " اينجا ايهام داره چون اول بابايم، اسم مهسا رو  يلدا گذاشته بود.    خدا رو شكر اين دوتا بالاخره به هم رسيدن.     بابايم عاشق اين عكسه اونو گذاشته نمي دونم " فك گلاند" لفتافش   مامان ، خرگوشه فرار كرد بگيرش!!!!!!     اي واي عمم راست گفت گرگ بدجنسي كه بابايم همش شعرش رو برام مي خونه خرگوشرو خورد چهار شنبه 90/9/30  چهار ماه و18 روز اينم ميز شب يلداي مهسا سادات البته در عرض نيم ساعت تصميم گرفتيم ميز بچينيم واسه همين خيلي كامل ...
10 ارديبهشت 1391

مي خورمتاااا

مهساسادات: تو يه شب سرد زمستون مامايم داشت لباسام رو عوض مي كرد كه يهو هوس كرد ازم با لباس تابستوني عكس بندازه منم واسه اينكه بترسونمش گفتم مي خورمتااا .تو همون لحظه مامايم عكسم رو گرفت . فكر كنم ترسيده بود چون  تندتند  لباسام رو تنم كرد و همش مي گفت واي واي ، واي واي   يكشنبه 90/10/4  چهار ماه و 22 روز اينم بقيه عكساي اون شب ...
10 ارديبهشت 1391

روسري گل من گلي

مامايم : اين اولين عكسيه كه با دوربين جديدمون از مهساسادات انداختيم . البته اين عكس رو واسه امتحان دوربين انداختيم اما من خيلي دوستش دارم. يكشنبه 90/10/11 چهار ماه و 29 روز ...
10 ارديبهشت 1391

الاغ خوب و نازنين- جشن پنج ماهگي

  جشن پنج ماهگي   تو جشن 5 ماهگي مهساسادات بابايم باز هم غافلگيرمون كرد و واسه مهساسادات كيك و شمع موزیکال گرفت . خيلي جالب بود . وقتي روشنش كرديم فشفشش روشن شدو  گلبرگ هاش باز شد و شروع به چرخيدن كرد و موزيك مي زد . مهساسادات خوشحال و متعجب فقط به شمع نگاه مي كرد .       مهساسادات: دلم مي خواست سوار الاغه بشم . در گوشش باهاش حرف زدم تا باهام دوست بشه ولي فايده نداشت كه نداشت     داشت فرار مي كرد ،منم عبصاني شدم و خواستم ادبش كنم و شالاپ زدم تو گوشش نمي دونم چرا عروسكام همش از دستم فرار...
10 ارديبهشت 1391