ماه آسمون ما يك ساله شد
...و حالا يك سال پر از شادي و نشاط ،
پر از نعمت و بركت ،
پر از لطف و عنايت پروردگار ،
در كنار مهساي عزيزمان بر ما گذشت و
انگار همين ديروز بود كه براي اولين بار صداي گريت كه به من جون دوباره بخشيد رو شنيدم ، صورت ماهت رو ديدم و لبهاي سرخت رو بوسيدم و از شوق گريه كردم. انگار همين ديروز بود كه براي اولين بار تو رو تو بغلم گرفتم و گرمي دستاي كوچيكت صورت سردم رو نوازش كرد. و انگار همين ديروز بودكه اومدي و با اومدنت رنگ دوباره به زندگي مون بخشيدي. و امروز ، امروز يك سال از قشنگ ترين روز زندگيم مي گذره و من هر روز با شنيدن صداي گريت ، با فشردن دستاي كوچيك و گرمت ، با بغل گرفتنت خدا رو شكر مي كنم.
فرشته يكساله من چقدر ديدن اينكه داري هر روز بزگتر مي شي واسم لذت بخشه. چقدر قشنگ و به موقع هر كاري رو ياد مي گيري و حالا واسه خودت خانمي شدي و مي توني خيلي قشنگ راه بري ، و با راه رفتنت قدرت و عظمت و مهربوني خدا رو برامون يادآور بشي.
هيچ وقت اولين باري كه خنديدي، اولين باري كه غلطيدي، اولين باري كه سينه خيز رفتي ، اولين باري كه چهار دست و پا رفتي ، اولين باري كه نشستي ، اولين باري كه مامان و بابا گفتي ، اولين باري كه روي پاهات وايستادي، اولين قدم زندگي رو برداشتي رو فراموش نمي كنم.
باز هم مي گم
پنج شنبه 12/ 5/ 91 يك سال تمام
مهساسادات ، فرشته كوچولو ، تولدت مبارك
راستي نماز و روزه هاتون هم قبول
مهساسادات:
امروز روز جشن تولد یک سالگی منه
مي خوام اتفاقات امروز رو واستون تعريف كنم
این کارت دعوت تولدمه که مامایم خودش درست کرده
این جوجو هم مثلا منم که تازه متولد شدم
اینم متن کارت دعوتمه
و این هم لباسمه که امشب می خوام بپوشم
این همون لباسیه که تو جشن عروسی خاله ملیحه پوشیده بودما
چون خونمون طبقه چهارمه مامایم این رو به دیوار راه پله زده تا مهمونا واسه
بالا اومدن از پله ها انگیزه داشته باشن
و اين هم خوش آمدگويي به مهمونا كه مامايم پشت در آپارتمان زده بود
چون هم ماه رمضان هست و هم اسم من مهساست مامایم این طرح رو درست کرد
این هم يكي از ديوارهاي خونمون که واسه تولدم تزیین شده
و میز ظرف های پذیرایی کیک و شربت
و این هم میز هدیه و کلاه و بادکنک بچه ها
خوب ، فکر کنم همه چیز آمادست ولی موندم سر دوراهی که کدوم کلاه رو سرم بذارم
این خوبه؟ ولی نه خوب نیست
این یکی چطوره ؟ انگار اندازمه
همین رو رو سرم می ذارم، آخه مامایم خودش واسم درست کرده که مثل ملکه ها بشم
یعنی می گید، بال فرشته هم بذارم که مثل فرشته های ملکه های عروس بشم؟
گل سرم رو هم انتخاب کردم همین خوبه
آهان بذارم روی سرم
فکر نمی کنم کار دیگه ای نمونده باشه
حالا یه ذره تمرین خوش آمدگویی کنم
وای خیلی استرس دارم وقتی مهمونا رسیدن می گم:
سلام خیلی خوش اومدید، منت بر سرمون گذاشتید
بعدبا مهربونی بهشون می گم بفرمایید بنشینید
بعد با یه حالت قشنگ می گم قدم رنجه فرمودید
و بعد هم که همه نشستن...
با خنده بهشون می گم به جشن تولد یک سالگی من خوش اومدید
بعد هم خیلی مؤدب می ایستم و با مهربونی نگاهشون می کنم
اوه چقدر سخت بود
بهتره بعدش هم چند تا ژست قشنگ بگیرم تا ازم عکس بندازن
مثلا اینجوری خوبه؟
فکر کنم اینجوری بهتر باشه
ولی نه اگه بادکنک رو روی پاهام بذارم بهتره
این یکی چطوره؟
یا شاید هم خیلی جدی و باوقار بشینم بهتر باشه
اما نه بهتره بخندم
این حالت رو هم دوست دارم ، یهو بر می گردم و به دوربین نگاه می کنم
اینجوری هم با اخم بلدم
یه ژست قشنگ و متین
و یه ژست محکم و قلدرانه
یه عکس قشنگ با سوگل خانم و آقا دانیال که زحمت کشیدن و از راه دور اومدن
البته عکسای زیادی انداختم که نمی شد همشون رو نشون بدم
یه عکس مخصوص با آقا سینا که خیلی با من مهربونه
و یه عکس مخصوص با بابایم و عمو علی و آقا ایلیا
البته ... یه عکس ویژه با عمو علی
نمی دونم چرا یهو تو خونه ولوله شد همه دارن دست می زنن
انگار کیک تولدم رو آوردن
وای خدای من چقدر قشنگه
بابایم دستت درد نکنه
حالا نوبت بریدن کیکه
البته با کمک بابایم و مامایم
بعد از بریدن کیک ، نوبت باز کردن کادوهاست
اما بهتره قبلش یه کم ناز کنم تا فکر نکنن خیلی مشتاقم البته ته دلم یه چیز دیگسا
وای چقدر هدیه یعنی همه اینا مال منه؟
دست همتون درد نکنه
حالا که می خوان کادو ها رو باز کنن من یه گوشه می ایستم و فقط نگاه می کنم
وای این هدیه بابایم و مامایمه ،چقدر قشنگه
اینا هم بقیه هدیه ها
دیگه نمی دونم چی بگم فقط می گم خیلی خیلی متشکرم
تازه زهرا و عمه جونم هم که نتونستن تو جشن باشن هدیشونو جلو جلو فرستاده بودن
بعد از گفتن اذان و خوردن افطاری و شام و کیک
ای وای انگار همه دارن می رن خونه هاشون
اما کادوها رو با خودشون نبردنا!!!
بعد از رفتن مهمونا، نشستم با خودم فکر کردم:
چقدر تولد خوبه ، یعنی میشه به مامایم و بابایم بگم همیشه واسم جشن تولد بگیرن؟
اما مامایم و بابایم گفتن که فقط سالی یک بار واسم تولد می گیرن
منم چون دلم سوخته بود یکی یکی بادکنکای روی دیوار رو کندم و...
اونا رو ترکوندم
اما فایده نداشت جشن تولد فقط سالی یه روزه ،عیبی نداره
وقتی یه کم آروم شدم نشستم حساب کتاب کردم و هدیه هایی رو که گرفته بودم با انگشتام شمردمیک دو سه پنج هشت
انگار خیلی زیادن، از شمردنشون خسته شدم
بعد از یه روز طولانی و شیرین حالا نوبت یه خواب تولدیه ،نه؟
باز هم از همتون متشکرم
خداحافظ تا سال دیگه