مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

چقدر قشنگ شدي فرشته من

  اين اولين عكساي مهساسادات با چادرشه كه مامانيش براش دوخته دخترم ديگه بزرگ شده عزيز دلم چقدر قشنگ رو گرفتي مثه حاج خانماي مهربون شدي   قربون خنده قشنگ و دندوناي كوچولوت ، ماماني مثل فرشته ها شدي نازنينم شنبه ۱۹/ ۱/ ۹۱  هشت ماه و ۷ روز       انگار مهساسادات يه كم تحت تأثير قرار گرفته و روضه نخونده گريه مي كنه ...
25 دی 1391

اولين روز اولين بهار اولين سال زندگيم

  سلام عيدتون مبارك   تصميم گرفتم ... البته مامايم تصميم گرفته از زبون من انشا بنويسه اونم با موضوع:   عيد را چگونه گذرانده ايد؟   روز اول عيد اولین عکس من، تو اولین روز اولین بهار اولین سال زندگیم   با عمو علی و   ایلیا جان عید شما هم مبارک مهساسادات : عمو علی طاقت نیاورد تا بریم خونشون بهم عیدی بده و همون روز خجالتم داد و دو تا کاغذ سبز که نمی دونم چی بود بهم داد هر چی بود انگار خیلی با ارزش بود چون مامایم زودی اونو گذاشت تو کیفش! سه شنبه 91/1/1  هفت ماه و 18 روز ...
24 دی 1391

آخرین مهمون عید

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟ روز هجدهم دانيال آخرین مهمون اولین عید زندگیم    من دلم می خواست مثل دانیال راه برم ولی نمی دونم چرا اونم دلش میخواست مثل من چهاردست و پا  بره         اینم آخرین عکس منه   این بود خاطرات من در اولین عید نوروز زندگیم جمعه ۱۸/ ۱/ ۹۱  هشت ماه و ۶ روز   ...
24 دی 1391

روز طبیعت

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟ روز سيزدهم   روز سیزدهم عید من و بابایم و مامایم سه تایی رفتیم پارک الغدیر قزوین     بعدش هم رفتیم خیابون دهخدا و با عروسکای بزرگی که نمی شناختمشون عکس انداختم   اسماشونو از مامایم و بابایم پرسیدم پسر خاله کلاه قرمزی پسرعمه خ   ملوان زبل   شرک     میکی موس چند تا عکس دیگه در ادامه مطالب... یکشنبه ۱۳/ ۱/ ۹۱  هشت ماه  و ۱ روز                 ...
24 دی 1391

جشن هشت ماهگی در نمایشگاه اسباب بازی قزوین

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟ روز دوازدهم  تو جشن هشت ماهگیم مامایم و بابایم منو بردن یه جایی که چشام از تعجب گرد شده بود یه عالمه اسباب بازی و یه عالمه بچه اومده بودن به جشن من!         همه می خواستن با من عکس بندازن اما وقت نشد و فقط به بعضی هاشون افتخار دادم چند تا عکس دیگه... شنبه  ۱۲/ ۱/ ۹۱  هشت ماه تمام   ...
24 دی 1391

اولین گردش من در پارک چیتگر

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟   روز هفتم   همگي رفتيم پارك جنگلي چيتگر  تا به پارک رسیدیم دیدم آفتاب چشمام رو اذیت می کنه برای همین عمه مرضیه لطف کرد و عینک آفتابیش رو بهم داد      بعد مامایم و بابایم منو مثل یه خرگوش گذاشتن تو چمنا!   کلی هم با زهرا جون و سوگل جون تاب بازی کردیم درادامه مطالب مطالب مهمی نوشتم دوشنبه ۷/ ۱/ ۹۱   هفت ماه و ۲۵ روز       نهار جوجه کباب داشتیم که مناسب بچه ای به سن من  با دوتا دندون بود     درآخر هم یه بطری خالی رو دادن دستم نمی دونم ...
24 دی 1391

مامان عزیزم تولدت مبارک

  عيد را چگونه گذرانده ايد؟   روز چهارم عید روز مهمی بود چون از یه طرف همه عمه ها و عموها و مامان بزرگ ا ومد ه بودن عید دیدنی خونمون و از طرف دیگه تولد مامایم بود مامان جون تولدت مبارک بابایم بعد از ظهر رفت و برای تولد مامایم دوتا کیک گرفت و طبق معمول همه نوش جان کردن جز من!!!     ا   دست بابایم درد نکنه   روز پنجم ا ینم یه عکس از زهرا جون و آقا ایلیا در اتاق من انگار ایلیا دلش نمی خواست بره خونشون برای همین شب خونه ما موندن و   فرداش همگی با ماشین ما رفتیم خونه عمه مریم  جون عید دیدنی &nbs...
24 دی 1391