اولین گردش من در پارک چیتگر
عيد را چگونه گذرانده ايد؟
روز هفتم
همگي رفتيم پارك جنگلي چيتگر
تا به پارک رسیدیم دیدم آفتاب چشمام رو اذیت می کنه برای همین عمه مرضیه لطف کرد و عینک آفتابیش رو بهم داد
بعد مامایم و بابایم منو مثل یه خرگوش گذاشتن تو چمنا!
کلی هم با زهرا جون و سوگل جون تاب بازی کردیم
درادامه مطالب مطالب مهمی نوشتم
دوشنبه ۷/ ۱/ ۹۱ هفت ماه و ۲۵ روز
نهار جوجه کباب داشتیم که مناسب بچه ای به سن من با دوتا دندون بود
درآخر هم یه بطری خالی رو دادن دستم نمی دونم چرا ولی فکر کنم می خواستن یه عکس تبلیغاتی بندازن !!!
بعد از برگشتن به خونه مامان بزرگ با زهرا جون خداحافظی کردم و با هم یه عکس یادگاری گرفتیم
ولی زهرا خیلی ناراحت بود که دارن میرن خونشون چون تا چند وقت همدیگرو نمی دیدیم آخه خونشون مشهده و از ما خیلی دورن
خداحافظ زهرا دخترعمه مهربونم خداحافظ عمه جون دلم واستون تنگ میشه