اولين جشن عروسي
در يك شب زيباي بهاري مهساسادات ما براي اولين بار به جشن عروسي دعوت شد
و اون جشن عروسي برادرشوهر خاله مليحه بود
چون اولين باري بود كه به جايي به اون شلوغي مي رفت ، متعجب و نگران بود
دانيال : يعني اين شيريني رو بخورم يا بدمش به مهساسادات ؟
ادامه ماجرا در ادامه مطالب..
جمعه ۸/ ۲/ ۹۱ هشت ماه و ۲۶ روز
دانيال : نه مهساسادات شيريني رو به تو نمي دم
مهساسادات: مامان دانيال بهم شيريني نميده
دانيال : معذرت مي خوام مهساسادات گريه نكن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی